پول کالایی که هنوز تحویل داده نشده یا اجرت کاری که هنوز انجام نشده است، چاشنی، سوپ و آنچه پیش از غذای اصلی بخورند، ویژگی کسی که درآمد خود را پیشاپیش خرج می کند
پول کالایی که هنوز تحویل داده نشده یا اجرت کاری که هنوز انجام نشده است، چاشنی، سوپ و آنچه پیش از غذای اصلی بخورند، ویژگی کسی که درآمد خود را پیشاپیش خرج می کند
حوزۀ میان همدان و ساوه. از بلوکات همدان. عده قری 34. مساحت 21 فرسنگ، دارای 3904 تن سکنه. مرکز رزن. حد شمالی آن درجزین و حد شرقی وفس و عاشقلو و حد جنوبی قره چای و غربی بلوک درجزین است. نام یکی از دهستانهای بخش رزن شهرستان همدان. این دهستان در جنوب خاوری بخش و شمال رود خانه قره چای واقع شده و محدودست: از شمال بدهستان درجزین. از جنوب برود خانه قره چای. از خاور به بخش نوبران شهرستان ساوه و از باختر بدهستان درجزین. قسمت شمال دهستان کوهستانی است و جنوب آن به رود خانه قره چای میرسد و دشت است. هوای دهستان معتدل و آب آن از چشمه و محصول عمده آن غلات دیم و لبنیات است. معاش سکنه بیشتر از محصولات دامی تأمین میگردد. راه فرعی کاروانسرای معروف به راه اصفهان از رزن به نوبران از شمال دهستان و راه عمومی فامینین به نوبران تقریباً از جنوب آن میگذرد و خط تلفنی همدان به ساوه نیز کنار راه عمومی فامینین کشیده شده است. این دهستان از 28 آبادی کوچک تشکیل شده سکنۀ آن در حدود 4000 نفر و قراء مهم آن بشرح زیر است: ده روان، زرق، پاوان، قمیشانه، صادقلو، چپقلو. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
حوزۀ میان همدان و ساوه. از بلوکات همدان. عده قری 34. مساحت 21 فرسنگ، دارای 3904 تن سکنه. مرکز رزن. حد شمالی آن درجزین و حد شرقی وفس و عاشقلو و حد جنوبی قره چای و غربی بلوک درجزین است. نام یکی از دهستانهای بخش رزن شهرستان همدان. این دهستان در جنوب خاوری بخش و شمال رود خانه قره چای واقع شده و محدودست: از شمال بدهستان درجزین. از جنوب برود خانه قره چای. از خاور به بخش نوبران شهرستان ساوه و از باختر بدهستان درجزین. قسمت شمال دهستان کوهستانی است و جنوب آن به رود خانه قره چای میرسد و دشت است. هوای دهستان معتدل و آب آن از چشمه و محصول عمده آن غلات دیم و لبنیات است. معاش سکنه بیشتر از محصولات دامی تأمین میگردد. راه فرعی کاروانسرای معروف به راه اصفهان از رزن به نوبران از شمال دهستان و راه عمومی فامینین به نوبران تقریباً از جنوب آن میگذرد و خط تلفنی همدان به ساوه نیز کنار راه عمومی فامینین کشیده شده است. این دهستان از 28 آبادی کوچک تشکیل شده سکنۀ آن در حدود 4000 نفر و قراء مهم آن بشرح زیر است: ده روان، زرق، پاوان، قمیشانه، صادقلو، چپقلو. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع در 32 هزارگزی شمال خاوری کدکن. سر راه مالرو عمومی کدکن. دامنه - معتدل، دارای 119 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و بنشن و تریاک است. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آن مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع در 32 هزارگزی شمال خاوری کدکن. سر راه مالرو عمومی کدکن. دامنه - معتدل، دارای 119 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و بنشن و تریاک است. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آن مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
از تلقاء نفس، پیش خود برپاو خود برپا: خودسر و خودرأی. گویند اینهمه پیش خودبرپا مباش بسر خواهی افتاد. (آنندراج) : یار باید پند ناصح نشنود سرو بالا پیش خود بر پای باش. نعیمی گیلانی. خودستا و خودپسند و خودسر و خودرا مشو نیستی گر بندۀ خود پیش خود برپا مشو. تأثیر. بگذر از آئینه محو آن قد رعنا مباش التفاتی هم بما کن پیش خود برپا مباش. محمدسعید اشرف
از تلقاء نفس، پیش خود برپاو خود برپا: خودسر و خودرأی. گویند اینهمه پیش خودبرپا مباش بسر خواهی افتاد. (آنندراج) : یار باید پند ناصح نشنود سرو بالا پیش خود بر پای باش. نعیمی گیلانی. خودستا و خودپسند و خودسر و خودرا مشو نیستی گر بندۀ خود پیش خود برپا مشو. تأثیر. بگذر از آئینه محو آن قد رعنا مباش التفاتی هم بما کن پیش خود برپا مباش. محمدسعید اشرف
اهل حرفه صنعتگر صانع صنعتکار پیشه کار پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. توضیح فرهنگستان پیشه وران (جمع پیشه ور) را بجای کسبه و اصناف پذیرفته است
اهل حرفه صنعتگر صانع صنعتکار پیشه کار پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. توضیح فرهنگستان پیشه وران (جمع پیشه ور) را بجای کسبه و اصناف پذیرفته است
بدان مرد داننده اندرز کرد همی خواسته پیش او ارز کرد. (فردوسی) -7 برابر مقابل در مقام مقایسه: در همه گیتی نگاه کردم و باز آمدم صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او. (سعدی) -8 ساحل کنار کرانه: بیامد تهمتن بتوران زمین خرامید تا پیش در پای چین. (فردوسی) -9 از پیش از مقابل: امیر طاهر سپاه پدر را هزیمت داد ترسناک پیش امیر خلف آمدند شکسته و خسته و بعضی کشته و امیر خلف دانست که محنت رسیده است که پیش فرزند همی باید گریخت، یکی از سه حرکت حروف ضمه ضم مقابل زیر (کسره) زبر (فتحه)، نام هریک از چهار دندان جلو دهان که دو بر بالا و دو بزیر دست ثنیه (جمع: ثنایا)، مقدم ارجح برتر: ای نهان گشته در بزرگی خویش وز بزرگان بکبریا در پیش. (انوری) -13 آنکه در بازی حق تقدم دارد. -14 مقدمه دیباچه: پیش را دانستی. یا از پیش. در قدیم در سابق: بگردوی من نامه ای کرده ام هم از پیش تیمار او خورده ام. (فردوسی) یا از پیش. از جانب از طرف: و حکم شد که مولانا صاعد باز گردد و برعایا رساند که هر ظلم و زیادتی که مولانا قطب الدین بارتکاب آن جسارت نموده از پیش او بوده نه بر حسب فرموده حضرت صاحب قرانی، قبل از پیش از: احمد ایشانرا آورد و آنچه از پیش مرگ خوارزمشاه ساخته بود. . باوگفت... . یا از پیش خود. پی اشاره غیربخودی خود: از چه خاکی ای دل ویران، که از روز ازل هیچکس از پیش خود نگرفت تعمیر ترا. (قدسی آنند. لغ) یا به پیش، فرمانی دسته سربازان را برای حرکت بطرف مقابل. یا پیش از. قبل از سابق بر: و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست. یا پس و پیش (از لحاظ مکان) مقدم و موخرجلو و عقب روبرو و پشت سر: گشاده نباید که دارید راه دو رویه پس و پیش آن رزمگاه. (فردوسی)، (از لحاظ زمان) موخر و مقدم سابق و لاحق: همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی. یا پیش از این. قبلا سابقا: پیش از این اهالی بغداد بواسطه مخالفتی که با عسا کرما بنیان نهادند... خود را و مملکت را بر باد دادند... . یا پیش از ظهر. قبل از ظهر مقابل بعد از ظهر پسین. یا در پیش. قبل از پیش از: زنان دشمنان در پیش ضربت بیاموزند الحانهای شیون. چنانچون کودکان از پیش الحمد بیاموزند ابجد را و کلمن. (منوچهر)، درنزد بمذاق بسلیقهء: گفت: جوع از صبر چون دو تا شود نان جو در پیش من حلوا شود. (مثنوی) ترکیبات فعلی. یا از پیش بردن چیزی را. کامیاب شدن در آن غالب آمدن: هر آنک استعانت بدرویش برد اگر بر فریدون زد از پیش برد. (سعدی) یا از پیش برداشتن، از بن برکندن، کاری را کاملا انجام دادن، یا از پیش پای کسی بر خاستن 0 بتعظیم او بر خاستن: ما خویش را سبک پی دنیا نکرده ایم از پیش پای باد نخیزد غبار ما. (تاثیر آنند. لغ) یا از پیش چیزی رفتن، آنرا ترک گفتن از آن شانه خالی کردن: من هوا دار قدیمم بدهم جان عزیز نوارادت نه که از پیش غرامت بروم. (سعدی) یا از پیش رفتن، میسر بودن کفایت شدن روا گشتن: ترا که هر چه مرا دست میرود از پیش ز بیمرادی امثال ما چه غم داردک (سعدی) یا از پیش رفتن حرف (سخن)، موثر افتادن سخن نتیجه دادن آن: ره بی دلیل گم نکند کاروان عقل در وادیی که حرف من از پیش میرود. (تاثیر. آنند. لغ) یا از پیش کسی بودن، از آن بودن برای او بودن: اگر باز بینم ترا شادمان پر از درد گردد دل بد گمان. از آن پس جز از پیش یزدان پاک نباشم کز اویست امید و باک. (فردوسی) یا از پیش کسی نرفتن یا از پیش نرفتن کاری کسی را. قادر نبودن (یا نشدن) وی بر آن: چون خدا میخواست از من صدق زفت خواستش چه سود چون پیشش نرفت. (مثنوی) یا پیش از کسی یا چیزی بودن یا از کسی پیش بودن، بر او مقدم بودن بر او برتری داشتن، یا پیش خودمان بماند. این سر را نگهدار. بکسی مگو، نشنیده بگیرخ یا در پیش داشتن کاری را. به آن مواجه بودن موظف بودن بانجام دادن آن: مهمی که در پیش دارم بر آر و گرنه بخواهم ز پروردگار. (سعدی) یا در پیش شدن، تقدم. یا در پیش کردن، تقدیم تقدمه. یا در پیش گرفتن چیزی را. بدان پرداختن، اجرای آنرا وجهه همت خود ساختن: من ازین باز نیایم که گرفتم در پیش اگر میرود از پیش و گر می نرود. (سعدی) یا در پیش نهادن، عرضه کردن: آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند. (سعدی) برابر مقابل جلو روبرو در حضور بنزد قدام امام مقابل پشت سر عقب: و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد و از پیش روی دو نردبان برآن ساختست که سواران بر آن روند
بدان مرد داننده اندرز کرد همی خواسته پیش او ارز کرد. (فردوسی) -7 برابر مقابل در مقام مقایسه: در همه گیتی نگاه کردم و باز آمدم صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او. (سعدی) -8 ساحل کنار کرانه: بیامد تهمتن بتوران زمین خرامید تا پیش در پای چین. (فردوسی) -9 از پیش از مقابل: امیر طاهر سپاه پدر را هزیمت داد ترسناک پیش امیر خلف آمدند شکسته و خسته و بعضی کشته و امیر خلف دانست که محنت رسیده است که پیش فرزند همی باید گریخت، یکی از سه حرکت حروف ضمه ضم مقابل زیر (کسره) زبر (فتحه)، نام هریک از چهار دندان جلو دهان که دو بر بالا و دو بزیر دست ثنیه (جمع: ثنایا)، مقدم ارجح برتر: ای نهان گشته در بزرگی خویش وز بزرگان بکبریا در پیش. (انوری) -13 آنکه در بازی حق تقدم دارد. -14 مقدمه دیباچه: پیش را دانستی. یا از پیش. در قدیم در سابق: بگردوی من نامه ای کرده ام هم از پیش تیمار او خورده ام. (فردوسی) یا از پیش. از جانب از طرف: و حکم شد که مولانا صاعد باز گردد و برعایا رساند که هر ظلم و زیادتی که مولانا قطب الدین بارتکاب آن جسارت نموده از پیش او بوده نه بر حسب فرموده حضرت صاحب قرانی، قبل از پیش از: احمد ایشانرا آورد و آنچه از پیش مرگ خوارزمشاه ساخته بود. . باوگفت... . یا از پیش خود. پی اشاره غیربخودی خود: از چه خاکی ای دل ویران، که از روز ازل هیچکس از پیش خود نگرفت تعمیر ترا. (قدسی آنند. لغ) یا به پیش، فرمانی دسته سربازان را برای حرکت بطرف مقابل. یا پیش از. قبل از سابق بر: و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست. یا پس و پیش (از لحاظ مکان) مقدم و موخرجلو و عقب روبرو و پشت سر: گشاده نباید که دارید راه دو رویه پس و پیش آن رزمگاه. (فردوسی)، (از لحاظ زمان) موخر و مقدم سابق و لاحق: همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی. یا پیش از این. قبلا سابقا: پیش از این اهالی بغداد بواسطه مخالفتی که با عسا کرما بنیان نهادند... خود را و مملکت را بر باد دادند... . یا پیش از ظهر. قبل از ظهر مقابل بعد از ظهر پسین. یا در پیش. قبل از پیش از: زنان دشمنان در پیش ضربت بیاموزند الحانهای شیون. چنانچون کودکان از پیش الحمد بیاموزند ابجد را و کلمن. (منوچهر)، درنزد بمذاق بسلیقهء: گفت: جوع از صبر چون دو تا شود نان جو در پیش من حلوا شود. (مثنوی) ترکیبات فعلی. یا از پیش بردن چیزی را. کامیاب شدن در آن غالب آمدن: هر آنک استعانت بدرویش برد اگر بر فریدون زد از پیش برد. (سعدی) یا از پیش برداشتن، از بن برکندن، کاری را کاملا انجام دادن، یا از پیش پای کسی بر خاستن 0 بتعظیم او بر خاستن: ما خویش را سبک پی دنیا نکرده ایم از پیش پای باد نخیزد غبار ما. (تاثیر آنند. لغ) یا از پیش چیزی رفتن، آنرا ترک گفتن از آن شانه خالی کردن: من هوا دار قدیمم بدهم جان عزیز نوارادت نه که از پیش غرامت بروم. (سعدی) یا از پیش رفتن، میسر بودن کفایت شدن روا گشتن: ترا که هر چه مرا دست میرود از پیش ز بیمرادی امثال ما چه غم داردک (سعدی) یا از پیش رفتن حرف (سخن)، موثر افتادن سخن نتیجه دادن آن: ره بی دلیل گم نکند کاروان عقل در وادیی که حرف من از پیش میرود. (تاثیر. آنند. لغ) یا از پیش کسی بودن، از آن بودن برای او بودن: اگر باز بینم ترا شادمان پر از درد گردد دل بد گمان. از آن پس جز از پیش یزدان پاک نباشم کز اویست امید و باک. (فردوسی) یا از پیش کسی نرفتن یا از پیش نرفتن کاری کسی را. قادر نبودن (یا نشدن) وی بر آن: چون خدا میخواست از من صدق زفت خواستش چه سود چون پیشش نرفت. (مثنوی) یا پیش از کسی یا چیزی بودن یا از کسی پیش بودن، بر او مقدم بودن بر او برتری داشتن، یا پیش خودمان بماند. این سر را نگهدار. بکسی مگو، نشنیده بگیرخ یا در پیش داشتن کاری را. به آن مواجه بودن موظف بودن بانجام دادن آن: مهمی که در پیش دارم بر آر و گرنه بخواهم ز پروردگار. (سعدی) یا در پیش شدن، تقدم. یا در پیش کردن، تقدیم تقدمه. یا در پیش گرفتن چیزی را. بدان پرداختن، اجرای آنرا وجهه همت خود ساختن: من ازین باز نیایم که گرفتم در پیش اگر میرود از پیش و گر می نرود. (سعدی) یا در پیش نهادن، عرضه کردن: آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند. (سعدی) برابر مقابل جلو روبرو در حضور بنزد قدام امام مقابل پشت سر عقب: و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد و از پیش روی دو نردبان برآن ساختست که سواران بر آن روند
طعامی که اول بار بر سفره خورند طعامی اندک که بر سبیل چاشنی خورند: جهان پیش خورد جوانیت باد، فزون از همه زندگانیت بادخ (نظامی)، قسمتی از مزد یا اجرت یا سهم محصول که پیش از موعد گرفته و صرف کرده باشند، پیشکی وسلم فروخته غله نارسیده و میوه ناپخته وامثال آن که پیشتر فروشند: گفتا (گفت که) فردا دهمت من سه بوس فرخی، امید به از پیش خورد. (فرخی)
طعامی که اول بار بر سفره خورند طعامی اندک که بر سبیل چاشنی خورند: جهان پیش خورد جوانیت باد، فزون از همه زندگانیت بادخ (نظامی)، قسمتی از مزد یا اجرت یا سهم محصول که پیش از موعد گرفته و صرف کرده باشند، پیشکی وسلم فروخته غله نارسیده و میوه ناپخته وامثال آن که پیشتر فروشند: گفتا (گفت که) فردا دهمت من سه بوس فرخی، امید به از پیش خورد. (فرخی)
آنکه پیش میرد کسی که پیش از دیگری فوت کند، تصدق عزیز خود رونده فدای دلبند خود شونده: بسوزد دل ما در پیش میر که باشد جوان مرده و او مانده پیر. (نظامی)، پیش مرگ: بهر کسی مده بهره چون آب جوی که تا پیش میرت شود هر سبوی. (نظامی)
آنکه پیش میرد کسی که پیش از دیگری فوت کند، تصدق عزیز خود رونده فدای دلبند خود شونده: بسوزد دل ما در پیش میر که باشد جوان مرده و او مانده پیر. (نظامی)، پیش مرگ: بهر کسی مده بهره چون آب جوی که تا پیش میرت شود هر سبوی. (نظامی)