جدول جو
جدول جو

معنی پیش خور - جستجوی لغت در جدول جو

پیش خور
پول کالایی که هنوز تحویل داده نشده یا اجرت کاری که هنوز انجام نشده است، چاشنی، سوپ و آنچه پیش از غذای اصلی بخورند، ویژگی کسی که درآمد خود را پیشاپیش خرج می کند
فرهنگ فارسی عمید
پیش خور
(خُرْ)
حوزۀ میان همدان و ساوه. از بلوکات همدان. عده قری 34. مساحت 21 فرسنگ، دارای 3904 تن سکنه. مرکز رزن. حد شمالی آن درجزین و حد شرقی وفس و عاشقلو و حد جنوبی قره چای و غربی بلوک درجزین است.
نام یکی از دهستانهای بخش رزن شهرستان همدان. این دهستان در جنوب خاوری بخش و شمال رود خانه قره چای واقع شده و محدودست: از شمال بدهستان درجزین. از جنوب برود خانه قره چای. از خاور به بخش نوبران شهرستان ساوه و از باختر بدهستان درجزین. قسمت شمال دهستان کوهستانی است و جنوب آن به رود خانه قره چای میرسد و دشت است. هوای دهستان معتدل و آب آن از چشمه و محصول عمده آن غلات دیم و لبنیات است. معاش سکنه بیشتر از محصولات دامی تأمین میگردد. راه فرعی کاروانسرای معروف به راه اصفهان از رزن به نوبران از شمال دهستان و راه عمومی فامینین به نوبران تقریباً از جنوب آن میگذرد و خط تلفنی همدان به ساوه نیز کنار راه عمومی فامینین کشیده شده است. این دهستان از 28 آبادی کوچک تشکیل شده سکنۀ آن در حدود 4000 نفر و قراء مهم آن بشرح زیر است: ده روان، زرق، پاوان، قمیشانه، صادقلو، چپقلو. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
پیش خور
گرفتن و صرف کردن تمام یا قسمتی از حقوق مقرری برسم مساعده و پیشکی پیش خورد، آنکه پیش خورد
فرهنگ لغت هوشیار
پیش خور
((خُ))
گرفتن و مصرف کردن پول کالایی که تحویل داده نشده یا کاری که انجام نشده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش خوان
تصویر پیش خوان
کسی که در مجلس وعظ یا روضه خوانی چیزی بخواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیل زور
تصویر پیل زور
قوی و نیرومند مانند پیل، پرزور، برای مثال اگر پیل زوری وگر شیرچنگ / به نزدیک من صلح بهتر که جنگ (سعدی۱ - ۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکش خور
تصویر چکش خور
فلزی که قابل کوبیدن و چکش زدن باشد، فلزی که بتوان آن را با چکش زدن به صورت ورق یا تخته درآورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش خورد
تصویر پیش خورد
پیش خور، برای مثال جهان پیش خورد جوانیت باد / فزون از همه زندگانیت باد (نظامی۵ - ۱۰۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
پیش رو، جلو رو، برابر، رو به رو
فرهنگ فارسی عمید
(خُرْ)
دهی از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع در 32 هزارگزی شمال خاوری کدکن. سر راه مالرو عمومی کدکن. دامنه - معتدل، دارای 119 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و بنشن و تریاک است. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آن مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شِ خَودْ / خُدْ)
از تلقاء نفس، پیش خود برپاو خود برپا: خودسر و خودرأی. گویند اینهمه پیش خودبرپا مباش بسر خواهی افتاد. (آنندراج) :
یار باید پند ناصح نشنود
سرو بالا پیش خود بر پای باش.
نعیمی گیلانی.
خودستا و خودپسند و خودسر و خودرا مشو
نیستی گر بندۀ خود پیش خود برپا مشو.
تأثیر.
بگذر از آئینه محو آن قد رعنا مباش
التفاتی هم بما کن پیش خود برپا مباش.
محمدسعید اشرف
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
بسیارخوار. اکول. شکمباره
لغت نامه دهخدا
(هََ)
خوردن قبل از موعد مقرر، پیشخور کردن.
- امثال:
امیدبه از پیش خوردن است
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش خیز
تصویر پیش خیز
شاگرد وآنکه پیش از دیگران برخیزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر خور
تصویر شیر خور
بچه ای که هنوز شیر خورد شیر خواره شیر خور
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چون پیل قوت و نیرو دارد بسیار قوی و نیرومند: چو آتش بیامد گو پیل زور چو کوهی روان کرد از جاستور. (شا. لغ) -2 فنی از کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی خوره
تصویر پی خوره
خر زهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچ خوار
تصویر پیچ خوار
آنکه پیچ خورد، آنکه قابلیت انعطاف داشته باشد آنکه تواند خمید
فرهنگ لغت هوشیار
اهل حرفه صنعتگر صانع صنعتکار پیشه کار پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. توضیح فرهنگستان پیشه وران (جمع پیشه ور) را بجای کسبه و اصناف پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
پیش آورده، آنچه پیش از غذای اصلی بر سر سفره آرند از خوردنیهای سبک پیشیار
فرهنگ لغت هوشیار
صندوق مانندی که دکانداران (عطار سقط فروش و غیره) در پشت آن نشینند و بر بالای آن ترازو آویزند جلوخان پیش تخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خری
تصویر پیش خری
عمل پیش خر خریدن پیش از موعد
فرهنگ لغت هوشیار
بدان مرد داننده اندرز کرد همی خواسته پیش او ارز کرد. (فردوسی) -7 برابر مقابل در مقام مقایسه: در همه گیتی نگاه کردم و باز آمدم صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او. (سعدی) -8 ساحل کنار کرانه: بیامد تهمتن بتوران زمین خرامید تا پیش در پای چین. (فردوسی) -9 از پیش از مقابل: امیر طاهر سپاه پدر را هزیمت داد ترسناک پیش امیر خلف آمدند شکسته و خسته و بعضی کشته و امیر خلف دانست که محنت رسیده است که پیش فرزند همی باید گریخت، یکی از سه حرکت حروف ضمه ضم مقابل زیر (کسره) زبر (فتحه)، نام هریک از چهار دندان جلو دهان که دو بر بالا و دو بزیر دست ثنیه (جمع: ثنایا)، مقدم ارجح برتر: ای نهان گشته در بزرگی خویش وز بزرگان بکبریا در پیش. (انوری) -13 آنکه در بازی حق تقدم دارد. -14 مقدمه دیباچه: پیش را دانستی. یا از پیش. در قدیم در سابق: بگردوی من نامه ای کرده ام هم از پیش تیمار او خورده ام. (فردوسی) یا از پیش. از جانب از طرف: و حکم شد که مولانا صاعد باز گردد و برعایا رساند که هر ظلم و زیادتی که مولانا قطب الدین بارتکاب آن جسارت نموده از پیش او بوده نه بر حسب فرموده حضرت صاحب قرانی، قبل از پیش از: احمد ایشانرا آورد و آنچه از پیش مرگ خوارزمشاه ساخته بود. . باوگفت... . یا از پیش خود. پی اشاره غیربخودی خود: از چه خاکی ای دل ویران، که از روز ازل هیچکس از پیش خود نگرفت تعمیر ترا. (قدسی آنند. لغ) یا به پیش، فرمانی دسته سربازان را برای حرکت بطرف مقابل. یا پیش از. قبل از سابق بر: و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست. یا پس و پیش (از لحاظ مکان) مقدم و موخرجلو و عقب روبرو و پشت سر: گشاده نباید که دارید راه دو رویه پس و پیش آن رزمگاه. (فردوسی)، (از لحاظ زمان) موخر و مقدم سابق و لاحق: همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی. یا پیش از این. قبلا سابقا: پیش از این اهالی بغداد بواسطه مخالفتی که با عسا کرما بنیان نهادند... خود را و مملکت را بر باد دادند... . یا پیش از ظهر. قبل از ظهر مقابل بعد از ظهر پسین. یا در پیش. قبل از پیش از: زنان دشمنان در پیش ضربت بیاموزند الحانهای شیون. چنانچون کودکان از پیش الحمد بیاموزند ابجد را و کلمن. (منوچهر)، درنزد بمذاق بسلیقهء: گفت: جوع از صبر چون دو تا شود نان جو در پیش من حلوا شود. (مثنوی) ترکیبات فعلی. یا از پیش بردن چیزی را. کامیاب شدن در آن غالب آمدن: هر آنک استعانت بدرویش برد اگر بر فریدون زد از پیش برد. (سعدی) یا از پیش برداشتن، از بن برکندن، کاری را کاملا انجام دادن، یا از پیش پای کسی بر خاستن 0 بتعظیم او بر خاستن: ما خویش را سبک پی دنیا نکرده ایم از پیش پای باد نخیزد غبار ما. (تاثیر آنند. لغ) یا از پیش چیزی رفتن، آنرا ترک گفتن از آن شانه خالی کردن: من هوا دار قدیمم بدهم جان عزیز نوارادت نه که از پیش غرامت بروم. (سعدی) یا از پیش رفتن، میسر بودن کفایت شدن روا گشتن: ترا که هر چه مرا دست میرود از پیش ز بیمرادی امثال ما چه غم داردک (سعدی) یا از پیش رفتن حرف (سخن)، موثر افتادن سخن نتیجه دادن آن: ره بی دلیل گم نکند کاروان عقل در وادیی که حرف من از پیش میرود. (تاثیر. آنند. لغ) یا از پیش کسی بودن، از آن بودن برای او بودن: اگر باز بینم ترا شادمان پر از درد گردد دل بد گمان. از آن پس جز از پیش یزدان پاک نباشم کز اویست امید و باک. (فردوسی) یا از پیش کسی نرفتن یا از پیش نرفتن کاری کسی را. قادر نبودن (یا نشدن) وی بر آن: چون خدا میخواست از من صدق زفت خواستش چه سود چون پیشش نرفت. (مثنوی) یا پیش از کسی یا چیزی بودن یا از کسی پیش بودن، بر او مقدم بودن بر او برتری داشتن، یا پیش خودمان بماند. این سر را نگهدار. بکسی مگو، نشنیده بگیرخ یا در پیش داشتن کاری را. به آن مواجه بودن موظف بودن بانجام دادن آن: مهمی که در پیش دارم بر آر و گرنه بخواهم ز پروردگار. (سعدی) یا در پیش شدن، تقدم. یا در پیش کردن، تقدیم تقدمه. یا در پیش گرفتن چیزی را. بدان پرداختن، اجرای آنرا وجهه همت خود ساختن: من ازین باز نیایم که گرفتم در پیش اگر میرود از پیش و گر می نرود. (سعدی) یا در پیش نهادن، عرضه کردن: آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند. (سعدی) برابر مقابل جلو روبرو در حضور بنزد قدام امام مقابل پشت سر عقب: و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد و از پیش روی دو نردبان برآن ساختست که سواران بر آن روند
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک کوه و قرب دامنه آن، قسمت قدامی کوه ظن سوی کوه که برابر باشد مقابل پشت کوه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش گیردکسی که جلوگیری کند آنکه مانع آید، پیش بند پیش دامن، لنگی که از کمر تا پایین بندند از جلو فوطه
فرهنگ لغت هوشیار
سابق در محبت: چرا پیشکین خواند او را سپهر که هست از چنان خسروان پیش مهر. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکش خور
تصویر چکش خور
قابلیت تخته شدن و کوفته شدن، فلزات چکش پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
خریدن چیزی قبل از آنکه موعد فروش فرا رسد پیش خرید، آنکه پیش خرد کسی که قبل از فرا رسیدن موعد بخریدن متاعی پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خوردن
تصویر پیش خوردن
خوردن قبل از موعد مقرر، پیش خور کردن: امید به پیش خوردنست
فرهنگ لغت هوشیار
طعامی که اول بار بر سفره خورند طعامی اندک که بر سبیل چاشنی خورند: جهان پیش خورد جوانیت باد، فزون از همه زندگانیت بادخ (نظامی)، قسمتی از مزد یا اجرت یا سهم محصول که پیش از موعد گرفته و صرف کرده باشند، پیشکی وسلم فروخته غله نارسیده و میوه ناپخته وامثال آن که پیشتر فروشند: گفتا (گفت که) فردا دهمت من سه بوس فرخی، امید به از پیش خورد. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش میرد کسی که پیش از دیگری فوت کند، تصدق عزیز خود رونده فدای دلبند خود شونده: بسوزد دل ما در پیش میر که باشد جوان مرده و او مانده پیر. (نظامی)، پیش مرگ: بهر کسی مده بهره چون آب جوی که تا پیش میرت شود هر سبوی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش آوری
تصویر پیش آوری
ارائه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشه ور
تصویر پیشه ور
شاغل، کاسب
فرهنگ واژه فارسی سره
سلف خر کسانی که محصول کشاورزان را قبل از برداشت ارزان خریده
فرهنگ گویش مازندرانی
به هنگام اجرای قصه و پیش از آغاز کار نقال، شاگرد نقال برای
فرهنگ گویش مازندرانی